حواشی مراسم راهپیمایی روز قدس - کشکول جوانی
سلام
میخوام چند تا حواشی از راهپیمایی دیروز و پریروز و که در تدارک برگزاریش بودم بنویسم . خلاصه هر چی یادم اومد می نویسم . در ضمن بازگشت غرور افرین خودم رو به پارسی بلاگ بعد از گذشت نزدیک به دو سال تبریک عرض می کنم .
1- تو راهپیمایی از یه دختر کوچولو پرسیدم خانوم خانوما واسه چی اومدی راهپیمایی . یه ژست مصاحبه به خودش گرفت و گفت اومدم رای بدم (این یاور کچله کجاست موهاشو می کنه هی ؟!، هر چی گشتم پیداش نکردم . خودتون شکلکش رو تو ذهنتون مجسم کنید)
2- روز قبل از راهپیمایی نصف قم رو زیر پا کردم تا دو تا چوب واسه پلاکارد گیرم بیاد . نزدیکای افطار بود و از چوب هم خبری نبود . تمام نجاری ها یه چوب نازک داشتن یا اگه چوب خوبی داشتن کوتاه بود . تا اینکه یه بیل فروشی پیدا کردم و دلم رو زدم به دریا . رفتم بهش گفتم اقا این دسته بیلا فروشیه . گفت : هان ؟؟؟ فهمیدم ای خدا ! بنده خدا کر هم هست . با دست بهش نشون دادم از اینا . خلاصه فهمیدیم فروشیه . چوبای کلفت و خیلی خوبی بود . وقتی ازش خریدم گفتم چقدر می شه ؟ گفت دونه ای هفتصد تومن . گفتم جفتش رو می برم هزار تومن . به جون خودم نزدیک بود یکی از چوبا رو برداره و بیفته دنبالم تا جایی که طاقت دارم من رو مورد لطف خودش قرار بده . . جاتون خالی پیرمرد به این خنگی هم ندیده بودم . اخرش بهش دادم هزار و چهارصد تومن . می گفتم حالا فاکتور بده . من برم پولش رو از کی بگیرم آخه ؟؟؟ البته این حرفو با فاصله سه چهار متری داد زدم . اخه گوشش کر هم بود .طرف جوش اومد گفت بده من اصلا چوبا فروشی نیست ولی من دیگه از ترس جونم هم شده بود بی خیال پول شدم و اینجوری کردم
3- روز راهپیمایی یه پیرمردی گیر داده بود به این پوسترهایی که چاپ کرده بودم و پلاکاردی که نوشته بودم . مشخص بود سواد نداره ها ولی نمیدونم این لبخند ملیحش نشانه چی بود ؟ ما رو مسخره می کرد یا خودش رو ... اینم فهمیده بود که ما دیگه خلاصه اره ...
حاج اقا : تشریف بیارید دفتر توسعه وبلاگ نویس دینی برای آموزش وبلاگ نویسی در خدمتتون هستیم .
4- برای گرفتن عکس با کلی ضرب و زور بالاخره پریدم بالای یه دونه از این وانت هایی که شعار میدن تا چند تا عکس بگیرم . رو وانت هر چند تونستم یکی دو تا عکس خوب بگیرم و خبرگزاری ایسنا هم همونا رو زد ولی صد رحمت به لاک پشت . یه قدم می رفت شش ساعت می ایستاد . اخرش داد زدم اقای راننده نگه دار من همین ایستگاه پیاده می شم و اومدم پائین . تازه پول هم بهش ندادم .
5- برای گرفتن بقیه عکسا یا رو موتور مردم بودم ، یا رو صندوق صدقات یا روی صندلی هایی که بین راه برای کمک به مردم فلسطین گذاشته بودن و یکی پشتش نشسته بود . یکی نیست بگه اخه قد کوتاه تر از تو نبود دوربین بدن دستش .
6- اقای فخری مدیر دینی بلاگ به خاطر ایمیلی که برای دوستان دینی بلاگ نوشتم دم از پرونده سازی و سو پیشینه و اینا می زد. از همین جا تهدید می کنم اقای فخری قضیه آتینگا و پاتینگا هنوز از یاد ما نرفته است . افشا کن تا افشا کنم .
7- بعضی دوربین به دستان مزدور هم تو راهپیمایی یه سری عکسهایی گرفتن انگار . خدا کنه عکسی از من نباشه که باز قضیه افشا کن تا افشا کنم میاد وسط .دوستانی که من رو از نزدیک می شناسند میدونند که اعصابم به شدت ضعیفه .
8- راستی شب قبل از راهپیمایی به همراه یک عدد کیف نسبتا بزرگ ، یک پلاکارد ، هشت عدد پوستر و در حالی که یک ساعت از افطار گذشته بود داشتم پیاده به سمت خونه می رفتم . از بس خیابونا خلوت بود دلم نیومد ماشین بگیرم .
9- مثلا این وبلاگ قراره مثل شب نوشت بعضی ها که خصوصیه برای منم خصوصی باشه . خلاصه اگه کسی احیانا اینجا رو دید زیاد لو نده .چه ربطی به راهپیمایی داشت .
10- دیگه چی بگم ؟؟؟ آهان در همون بحبوحه راهپیمایی که داشتم امریکا و اسرائیل رو له و لورده می کردم صدای آهنگ دلخراش موبایلم رو شنیدم که دل هر مظلومی رو به درد میاره . خانم موسوی از خبرگزاری ایسنا دنبال عکسهای امروز بود . اولتیماتوم یک ساعته داد . می گن کور از خدا چی میخواد دو چشم بینا . بهانه ی خوبی بود برای جیم شدن از نماز جمعه . علی الخصوص به اتفاق یکی از دوستان . اینم لینکش
حس می کنم بدترین پستی شد که تو عمرم نوشتم . نمیدونم چرا . اصلا با این نوشته ام حال نکردم . شما حلال کنید . یه مقدار فکرم مشغوله . بسوزه پدر عاشقی که همه رو بدبخت کرده .