خاطره بامزه کربلایی حامد - کشکول جوانی
یکسال گذشت . دقیقا یک سال از پارسال که قسمتم شد و رفتم کربلا گذشت . عجب سفر باحالی بود . خصوصا اینکه بین دو ترم بود و 10 روز از ترم بهمن را غیبت کردم و بعد از ده روز از شروع ترم تازه رفتم انتخاب واحد کردم .
راستی ببخشید سلام . پیشاپیش عید غدیر خم را هم بهتون تبریک می گم و امیدوارم که صد سال به این سالها پای هم پیر بشید .
امروز داشتم یه نگاهی به آرشیو یا به قول بچه سوسولا بایگانی عکسام می کردم یه عکسی که توی عراق و توی حرم کمیل بن زیاد گرفته بودم خیلی به نظرم خنده دار اومد . گفتم شما هم ببینید .
دقیقا یادم نیست ولی به احتمال صد و هف ، هش درصد اسمش محمد جواد بود . فکر کنم دو سال داشت . توی هر حرمی که می رفتیم نمی دونم چرا گیر می داد به در و پیکر اون امامزاده . تا این سه چهار تا در را درســـت نمی بوسید و به صورتش نمی مالید ول کن نبود . اخه یکی نبود به این بگه بچه تو رو چه به این کارا . تو که هنوز شیر میخوری از کجا می دونی که باید این در را ببوسند . خلاصه در کل بچه ی خیلی با نمکی بود .
تازه بی خیال شیر خوردن شده بود . من احساس کردم که توی خونشون هیچ وقت چیزی به اسم قاشق و بشقاب وجود نداشته . چون همیشه عادت داشت که ملاقه را می گرفت توی دستش و از توی دیگ غذا می خورد .
خلاصه توی این ده روزی که این همراهمون بود هیچ وقت دل ما تنگ نشد و همیشه لبمون یا بهتره بگم نیشمون تا بغل گوشمون باز بود .
این همون عکسیه که نهار قورمه سبزی بود و محمد جواد اونا را به شیر ترجیح داده بود . البته اینم بگم به شرطی قورمه سبزی را به شیر ترجیح داد که با ملاقه بخوره .